نوشته اصلی توسط
Aliparsa
سلام
خسته نباشید
من دو ساله به یه دخترخانوم مذهبی با خانواده متعصب علاقمندم.سالی دو سه بار بیشتر نمیبینمش.البته هم خودش رو میشناسم هم خانوادش رو.این پنج شیش باری هم که دیدمش چون هردومون ماخوذ به حیا بودیم هیچ حرفی باهاش نتونستم بزنم.روزی نیست که بهش فکر نکنم و ذهنم درگیرش نباشه.یبار از ینفر شنیدم خاستگار براش اومده،فکر اینکه دارم از دستش میدم خواب رو ازم گرفت تا اینکه فهمیدم جواب رد دادن.من میترسم دوباره واسش خاستگار بیاد به همین خاطر میگم بیکار واینسم،اما نمیدونم چیکار کنم!به مادرم گفتم دوست دارم ازدواج کنم ولی گفت که نمیشه حداقل تا سال آینده.یبار با خودم فکر کردم شاید اگه علاقم و حسم نسبت بهش رو بگم اونم بهم علاقمند بشه یا حداقل به ازدواج با من فکر کنه ولی میترسم چون حتی اگه نامه ای بنویسم و بهش بدم یا باید منو بشناسه که ممکنه به خانوادش بگه برام خیلی بد بشینه یا باید نامه رو به صورت ناشناس بدستش برسونم که بدرد نمیخوره.میخوام اینو بگم اگه حرف دلم رو بهش صادقانه بهش بگم ممکنه باورم کنه ؟ممکنه بهم علاقه پیدا کنه؟چیکار کنم؟خیلی دوستش دارم.تمام آرزو هام رو با اون تصور کردم.دنیارو بدون اون نمیخوام.لطفا کمکم کنید